پرده هایی تاریک، حبایی کوچیک و زندانی تنگ تر
اسیرهایی در اسارت خویش
نورهایی از جنس ظلمت چشمام رو پرکرده..
شبیه جوجه ای که توی تخم هستش؛ ولی هرلحظه دارم کوچیکتر می شم
تنهام..همیشه تنهام..
حتی اگه کل آدم های جهان هم کنارم باشن بازم تنهام..
من اسیرم،اسیر خودم
اسیر تخم مرغی ازگناه
هرچی بیشتر گناه میکنم ،تنهاتر میشم،فقط منم وخودم
با اینکه چشمام رو از دست دادم ولی
صداها هنوزم واسم آشناست....
Between your wit and your videos, I was almost moved to start my own blog (well, almost...HaHa!) Great job.
I really loved what you had to say, and more than that,
how you presented it. Too cool!